از پا نشیند ای کاش محمل کش هوسها


زین کاروان شنیدیم نالیدن جرسها

بازار ظلم گرم است از پهلوی ضعیفان


آتش به عزم اقبال دارد شگون ز خسها

در طبع خود سرجاه سعی گزند خلق است


دیوانه اند سگها ازکندن مرسها

ای مزرعی است کانجا دهقان صنع پوشید


خونهای زخم گندم در پردة عدسها

از حرص منفعل شد خوان گستر قناعت


برد از شکر حلاوت جوشیدن مگسها

درعرصه گاه تسلیم از یکدگرگذشته ست


مانند موج گوهر جولان پیش و پسها

افغان به سرمه خوابیدکس مدعا نفهمید


آخر به خاک بردیم ابرام ملتمسها

چون ناله زین نیستان رستن چه احتمال است


خط می کشیم عمریست برمسطرقفسها

مجنون شدیم اما داد جنون ندادیم


تا دامن وگریبان کم بود دسترسها

بیدل به مشق اوهام دل را سیاه کردیم


تاکی طرف برآید آیینه با نفسها